از آغازِ تلخ و دردبارِ امسال که دوست و همکارمان «امير بدرطالعي» بهيکباره و ناباورانه از ميان ما رفت – آنهم اندکي پس از درگذشت ديگر دوست و همکارِ عزيزمان «اباذر غلامي» - ميخواستيم يادماني باشکوه براي او برگزار کنيم. امّا در اينکار مشکلاتي بود: سخت در تکاپوي انتقال به مکان جديد خانهي فرهنگ بوديم و نيز چنين بهنظر ميرسيد که برگزاري چنين يادبودي بدون همکاري شاگردان قديمي و جديد امير و اجراي بخشي نمايشي با آنان شايسته و مقدور نباشد. امّا گويا اندوهِ ژرف، سرگشتگي و گسست ارتباطها، موانعي بر اين راه بودند. هربار بين خودمان زماني را تعيين و حتّي يکبار اعلام – کرديم و نشد. تا اينکه سرانجام تصميم گرفتيم با همکاري برخي شاگردان امير که به فراخوانمان پاسُخ داده بودند، اين يادبود را بهمثابهي مقدّمهاي بر يادبودهايي آتي برگزار کنيم و چنين شد که سرانجام ساعت پنج عصر جمعه نوزدهم آبان ماه نودويک مراسم يادبود اميرخان بدرطالعي با حضور تعدادي کثير از هنرمندان و هنروران و ديگر اهالي شهر و نيز اکثر اعضاي خانوادهي محترماش آغاز شد.
در آغاز ويديوکليپي از «قدير باقري» تهيهشده در صدا و سيماي گيلان، بر پردهاي که بر ايوانِ خانه برافراشته بوديم، به نمايش درآمد. در اين ويديوکليپ امير را در صحنههايي از مجموعهي تلويزيوني «آپارتماننشينها» ميديديم؛ در حالي که از تولّد و زندگي و مرگ سخن ميگفت. سپس مجري برنامه «سينا فيض» – يکي از شاگردان و دوستان قديمي امير –ِمنتقد، نمايشنامهنويس و فيلمنامهنويس پُرسابقهي ديارمان «بهزاد عشقي» را به صحنه فراخواند تا در بارهي امير و شور و شوقِ هنريِ سرشار از جوانيِ پايدارَش – که بهگفتهي سُخنران با جثّه و چهرهي هماره کمسنّوسالنماي او متناسب بود - صحبت کند. سپس يکي از پيشکسوتان تئاتر گيلان «حبيبا... پورسيفي» از تجربهي نخستين بازيگري امير در نوجوانياش – در نمايشي از خود - سخن گفت.
آنگاه «حميد ثباتي» مدرِّس و نوازندهي گيتار پاپ و کلاسيک، بر صحنهي ايوان خانه آمد و با گيتار و آواز گرم و صميمياش دو قطعه به ياد امير اجرا کرد: نخُست قطعهاي ساختهي خودش با متني از دو شعر «گريهي سيب» و «گريه» از شاعر گرانقدر ديارمان «هوشنگ ابتهاج» و دوم بازخوانياي از «لالايي» زندهياد «محمّد نوري». سپس کارگردان سينماي کشورمان «فريدون حسنپور» از تجربهي آشنايي و کارش با امير در دو کار اخيرَش سخن گفت: مجموعهي تلويزيوني «از ياد رفته» و فيلم سينمايي «من و زيبا». فيلمي از بازي امير در اين دو کار که فريدون حسنپور با خود آورده بود بر پرده نمايش داده شد؛ امّا دو بار پشت سر هم. چون گمان کرديم اشکال صوتي – و در واقع نه اشکال که فُرمت متفاوت صوتي – و کيفيّت نهچندان مطلوب تصويري اين ويديو با تعويض ويديوپخشِمان بهبود مييابد که امّا اينطور نشد؛ چون مشکل در خودِ کُپي فيلم بود. متأسّفانه اين ويديو سرانجام حين اجراي برنامه به دستمان رسيد و اي کاش چنانکه مصّر بوديم زودتر به دستمان ميرسيد.
باري! در ادامهي برنامه پيانيستِ جوانِ خوشقريحهي شهرمان «نيما اخگر» و خوانندهي جوانِ خوشصداي شهرمان «آريَن رسولي» بر صحنه آمدند و ابتدا به بازخواني آوازي از زندهياد «فرهاد» پرداختند که بسيار مورد علاقهي اميرِ عزيزِ ما بود: «گرم و زنده بر شنهاي تابستان» و سپس قطعاتِ آوازي «باغ خاکستر» از «نيما مسيحا» و «تا تو بودي» و «نوشو» از زندهياد «محمّد نوري» را اجرا کردند.
پس از اين، نوبت رسيد به شاگردان امير و بخش نمايشي برنامه. آنها ميخواستند بر صحنه بيايند و با حالتي نمايشي خاطراتي از اُستادشان را بيان کنند. امّا در آخرين لحظه دچار ترديد شدند که مبادا آمادگي لازم براي اينکار نداشته باشند و اجرايشان چنانکه شايسته است نباشد. پس اکثريّتشان پشت صحنه ماندند و چهار نفرشان - «اِلناز اَبروَش»، «مارال آفاقي»، «مائده سليمانيفر» و «سيامک حسينپور» - را به صحنه فرستادند تا خاطراتشان از اُستاد را بازگويند؛ و بدينگونه همگي، اجرايي بهتر و سازمانيافتهتر را به يادماني آتي موکول کردند. آنگاه گراميعموي گرانمايهي امير «محمود بدرطالعي» بهنمايندگي از خانوادهي امير بر صحنه آمد و از حضّار بهخاطر حضور پُرشورشان در اين برنامه تشکّر کرد و چنين حضوري را چه در اين يادمان و چه در روز بهخاکسپاري امير در يکي از روزهاي آغازين عيد نوروز، حاصل کارهاي ارزشمند و پيگيرانهي امير و زندگي انساني و راستيناش دانست. سپس دختر خردسال امير «رها» که - به گفتهي «رضا مجلسي» در فيلمِ يادبودش - امير هر چه را رها ميکرد او را رها نميکرد، به صحنه فراخوانده شد تا هديهاي از خانهي فرهنگ گيلان را دريافت کند.
و آنگاه نوبت رسيد به نمايش فيلمِ «رضا مجلسي» بهيادِ امير با عنوان «آخرين پرده» که بس زيبا و تأثيرگذار بود. بهويژه آنجا که امير در برابر دوربين رضا مجلسي از احساس و دريافتاش نسبت به خدا و زندگي و عشق ميگفت – و ميگفت «درد عشقي کشيدهام که مپُرس / زهر هجري چشيدهام که مپُرس» - و يا در برابر دوربين «پرويز فکرآزاد» از اُميدش به گسترش فعّاليّتهاي نمايشياش در مکان جديد خانهي فرهنگ ميگفت و اين بخش از گفتههايَش را بر تصويري از اين مکانِ زيبا که اکنون در آن بوديم، ميديديم.
اين فيلم زيبا بود و امّا بس دردبار و برانگيزانندهي اشکِ هجران از ديدگان تماشائيان. پس تدارک مرهمي در پايان برنامه لازم بهنظر ميآمد و اين مرهم، اجراي ورسيوني از قطعهي مشهور «آروو پارت» - آهنگساز معاصر استونيايي – بهنام «آينه در آينه» بود. قطعهاي براي ويلنسل يا ويلن با همراهي پيانو که امّا اينبار با اُبواي «مصطفي گلشن ماسوله» و پيانوي «سپيده يکرنگ صفاکار» به اجرا درآمد. اين قطعه فُرمي بهظاهر بسيار ساده دارد: بر پسزمينهاي از آکوردهاي مکرّرِ تريادِ فاماژورِ پيانو و نقطهگذاريهاي باسِ آن، ويلن يا ويلنسل – و در اجراي ما اُبوا – تمي مغموم و نوستالژيک – امّا نه تهي از اُميد - را با دو نُتِ کشيده و سپس معکوسِ آن مينوازد. بار ديگر اين تم و معکوساش سهنُتي ميشود و دگربار و دگربار چهارنُتي و پنجنُتي تا... نُهنُتي. چنانکه انگار هر جمله آغاز و در عينِحال پايانِ جملهي ديگر است. همچون تصويري در بازتابِ مکرّرش از آينههايي روبهرو؛ و همچون ابديّتي تداوم يابنده در ژرفايِ بيپايان آينههاي من و تو؛ ما و جهان، ماي بيکران، جهانِ بيکران.
نواختن اين قطعه براي نوازندگان، بسي «آسان نمود اوّل ولي اُفتاد مشکلها»! دستکم بدينلحاظ که نواختناش احساسي پُخته و ژرف ميطلبد. اين قطعه را نگارندهي اين سطور – محمّدرضا يکرنگ صفاکار – از اينرو انتخاب کردم تا چنانکه گفته شد جمعيّت حاضر با قلبي اشکبار راهي خانههايشان نشوند و با تکرارِ دوّارِ آکوردهاي بلورين پيانو و نغمهي نوستالژيکِ بطئي، ممتدّ و بهتدريج گسترشيابندهي اُبوا، دلتنگيشان از رفتن امير را با يادآوري خاطراتي دلانگيز و تأمُّلبرانگيز از او درهم آميزند. بهبياني شاعرانهتر، تا اين موسيقي اشارهاي باشد احساسمند و انديشگون به اين که شايسته است ياد امير چونان تصوير پوياي تکاپوي مُستمرِّ روح و جاني پُر شور و اشتياق - تصويري بازتابيافته از آينههاي روبهرو - هماره در روح و جانِ ما جاري باشد و تکرار و تداومي يابد - همچون اين موسيقيِ مينيماليستيِ بهقول «آروو پارت» تينتينابوليک - پيوسته گسترش و ژرفش يابنده در ابديّتِ بيکران:
«آينهاي در برابر آينهات ميگذارم تا از تو ابديّتي بسازم»
در حين مراسم، در گالري تازهساختِ خانهي فرهنگِ گيلان در طبقهي دومِ ساختمان آن، نمايشگاهي از عکسهاي «شهرام شراره» از پُشتِصحنهي نمايشهاي امير بر پا شده بود که مورد بازديد حضّار قرار گرفت؛ و نيز، صدا و سيماي گيلان در گزارشي از اين مراسم که شب بعد در برنامهي «در شهر» از شبکهي باران پخش شد، با نگارنده، فريدون حسنپور، سينا فيض، محمود بدر طالعي و نرجسخاتون بدرطالعي مصاحبه کرد. در اين مصاحبه عموي بزرگوارِ امير از زندگي و کار ارزشمند امير و تأثيرَش بر اهالي فرهنگ و هنر – با اشاره به جمعيّتِ حاضر در اين مراسم – صحبت کرد و عمّهي گرانقدرِ او شرح داد که امير يک نويسنده، مدرِّس، بازيگر و کارگردانِ تئاتر بود؛ امّا براي او، بيش از همهي اينها، يک انسان بهمعناي راستين کلمه بود. بدينگونه اين يادمان به پايان رسيد؛ با اين اُميد که در آينده يادمانهايي بهتر و شايستهتر براي امير برگزار شود. يادمانهايي ترجيحاً بهصورت برپايي يک روز ويژهي اجراي نمايش در شهرمان در زادروز امير: بيستُمِ تير ماه هر سال.