گزارش داستان
۱۳۹۴ يکشنبه ۱۳ دي
سه شنبه 24 آذر 94 مراسم رونمایی رمان جدید نرگس مقدسیان "هرابال یعنی تمام کتابهای خمیر شدۀ دنیا" با حضورجمعی از نویسندگان واهالی هنر وادب گیلان درخانۀ فرهنگ گیلان انجام شد. درابتدای مراسم ساسان رضائی راد نویسندۀ پیشکوت گیلانی به عنوان ناشررمان متنی را درارتباط با تعریف موجز رمان به طورکلی و کارنامۀ نویسنده خواندند و سپس محمود بدر طالعی درمورد نویسنده وحضور چشمگیرزنان درادبیات داستانی دهههای اخیرصحبت کردند. و درخاتمه کتاب توسط ساسان رضائی راد ومحمود بدر طالعی به همراه نویسنده رونمایی شد.
دراین مراسم که اجرای آن را ربابه کریمی به عهده داشتند، پس انتراکتی کوتاه "خوشه های اقاقیا " رمان پیشین نرگس مقدسیان که پس از چهارسال ،درسال 94موفق به اخذ مجوز گردیده ،توسط حاضرین مورد نقد وبررسی وبحث وگفتگو قرارگرفت .
وحید تفنگچی:
رمان خوشههای اقاقیا بدون این که به خوانندهاش کوچکترین باجی بدهد٬ دوباره به یادمان میآورد که داستاننویسی همچنان جدیترین رویکرد به مقولهی انسان است.
آدمآهنیهای سبزپوش٬ با دستهایشان توی مغز آوا روایتهای موازی را تکهدوزی میکنند. دستها را که شاید به بهانهی چند لحظه فراقت٬ از سرش بیرون میکشند٬ گوشهای از سببیت یا رابطهای را کنار میگذارند یا با اشارهای از مسیرهای باقی روایتهای موازی جایگزین میکنند. به نطفههایی که عملههای شکنجهی خودش و آرش٬ آدمآهنیهایی با لباسهای یکدست سیاه توی ذهن آوای راوی کاشتهاند٬ پر و بال میدهد و برای چیزهایی که دیده و به یاد میآورد یا شنیده و با تراشیدن شمایلی٬ حضور خودش را در آنها تکثیر میکند٬ مسیرهای متفاوتی را میپرورد.
آوا را جراحی میکنند تا لخته خون دلمه بستهی میراث آرش را از تنش بیرون بکشند؛ لختهی خونی که میتپد و نوک قیچی دیوارهی نازکش را به این سو و آن سو میکشد؛ لختهی خون یا بچهای که از خون آرش بارور شده. تکه خون دلمه بستهای که میتپد٬ ارتباط تام و تمامی با آرش پیدا میکند؛ چیزی که از آرش به ودیعه میگیرد و متعاقب آن ضربهایست که راوی معتقد است تکهای از سرش کنده میشود. این بلافاصله هم اشاره به سرکوب کردن٬ هم ارتباطی که آرش با مغز راوی برقرار کرده و نه مثلا با قلب او کما اینکه همه چیز توی مغز آوا تنیده میشود را به ذهن خواننده متبادر میٰکند.
تکه خون دلمه بسته٬ هم اشاره به رابطهی خونی آوا با آرش میکند٬ هم تاکیدیست به اینکه راوی وارث خون آرش است. تپندگی خون دلمه بسته به زنده و تازه بودن داغ مرگ آرش دلالت میکند و اینکه هنوز ضرورت واکنش به این سرکوب٬ از بین نرفته. همین به ارث رسیدن خون دلمه بسته که به قلب تپنده تبدیل مییابد٬ اتفاقیست که تنها در ادبیات و با ادبیات مجال ظهور مییافت و از مصادیق تخیل فرهیخته به حساب میآید و در نقیض با جملهی «سیاهی چشمهایم تمام صورتم را گرفته» قرار میگیرد؛ تخیل افسار گسیخته.
سعید تغابنی:
نرگس مقدسيان كه هم منتقد و هم داستان نوين هستند خيلي زود خودشان را از دست داستانهاي فمنيستي و آپارتماني جدا ساخته و تجربه عميق انساني خود كه آميزه اي از رنجِ بشري است را با مخاطب تقسيم و تسهيم مي كنند. ايشان به عنوان منتقد خوب مي دانند اگر مجموعه داستان پشت تصوير يك مرد يك صدا بود، خوشه هاي اقاقيا يك صداي ديگر است و هويت خاص خودش را دارد تا از اين صداي جديد رُماني خواندني از انسانهاي معمولي پديد آيد.
راويِ داستانِ خوشه هاي اقاقيا، دختر خبرنگاري است به نام آوا كه در بيمارستان با ضربه اي كه به سرش وارد آمده بستري است و با حالتي بين مرز هوشياري و بي هوشي با تك گويي هاي دروني به صورت سيّال ذهن با رفت و برگشت هاي زياد لايه هايي از داستان خوشه هاي ( خشم ) اقاقيا را براي ما روايت مي كُند.
راوي كه گرايش چپ دارد حكايت دو نسل را در نظام سرمايه داري جهاني كه هم و غم شان سركوب و له كردن انسان در اين نظام است را بانثري زيبا و در ساختاري مدرن ارايه مي كند :
م آزاد در مقاله اي تحت عنوان انقلاب تكنولوژي و ادبيات امروز غرب مي گويد : (( در نظامي كه بنيادش بر بهره كشي است . آدمي خود به مكانيزمي بدل شده است. زائده اي بيگانه با كُلِ دستگاه كه انگيزه هاي انسانيش به هيچ شمرده مي شود ..)) و حالا بعد آرش با پيكاني كه پدرش برايش مي خرد مي افتد به مسافر كشي و دست آخر با قبول كردن قاچاق و كالاي سرقت دوستانِِ هم سنگري كارگري اش اعدام مي شود.
و سرآخر آوا ، اين عاشق ماهي سياه كوچولوي صمد بهرنگي حالا روايت گر مَرگ برادر مي شود ، بعد از يك دوره زندان ( ص 19 ) آرش را در نگاه هاي مختلف از اعدام در ملاء عام بگير تا گوردسته جمعي و كشته شدن بعد از فرار در برنج زار و ... كه همه را در كلمات مي گنجاند: (( مجله اي را باز مي كنم . بوي نم از لاي صفحاتش بلند مي شود: شب هاي گوته ، اشعار ابتهاج ... روابط توليد ... استثمار ... )) ص 31
نرگس مقدسيان با جسارتي ستودني و نثري زيبا (نمونه : پاراگراف آخر ص 11 ، پاراگراف ماقبل آخر ص 25 و از اين دست ... ) فضاي جامعه فقر زده ( نگاه كنيد : پدر شكلاتهاي تاريخ گذشته گاوها را براي بچه هايش به خانه ميآوَرَد ) ، و تحت ستم سَرمايه و دهشت بار را بسان آينه اي در جلو ما ميگذارد.
هادی غلام دوست:
می توان گفت، نویسنده در خوشه های آقاقیا برای خواننده گردابی فراهم آورده است که همه کس و همه چیز را دارد در خود فرو می برد و می بلعد! و این وضعیّت ادامه دارد وحتی راه گریزی هم نیست! کور سویی در داستان نیست. جز یک مورد! عروسک پشت ویترین که آوا آرزو دارد، آن را داشته باشد که من این را خیلی می پسندم و دوست دارم.
وقتی پدر آوا او را بغل می کند، آوا با خود فکر می کند: « می خواهم زیر گوشش از عروسک بگویم، عروسک پشت ویترین.ص83»
وقتی ساک را به درِ خانه شان می آورند، آوا فکر می کند: « شاید عروسک پشت ویترین سر کوچه مان تویش باشد. همان عروسکی که موقع برگشتن از مدرسه وقتی می مانم، نگاهش می کنم، انگار گوشه های لبش کمی از هم باز می شود. به من لبخند می زند. شاید آرش خواسته خوشحالم کند!ص108»
و این آرزوی به ظاهر دست نیافتنی هم چنان پا بر جاست! ای کاش روی این عروسک خواهی آوا بیش تر کار می شد و یک جورهایی پاراگراف آخر داستان دریچه ای می شد رو به روشنایی، صلح، زندگی!
منوچهر بهدانی:
اين داستان تكنيكهاي خوبي دارد. سعي ميكند در لابه لاي زيرين سطرهاي پراكنده داستانش تحولي از اتفاقهايي كه افتاده را به تصوير بكشد. فضاي فكر گنگ و وهم آلود است. ادبيات داستان در سبك و سياق پست مدرن همراه با فرا واقعيتگرايي نوشته شده است. بايد با فكر وانديشه و آگاهي و بلد بودن داستانخواني، كتاب را خواند .صناعت داستان نويسي رعايت شده .ولي بيشتر معلول داستان به تصوير كشيده شده، به علت اشارهاي نشده، شايد به خاطر
اينكه ما در يك جغرافياي سياسي خاصي زندگي ميكنيم و زياد به علتها نمي توانيم بپردازيم. چون علتها باعث ميشوند معلول عريان شود و آنوقت به وضوح فهميده ميگردد و آنوقت عاقبت چاپ داستان را خود مي دانيم ... نويسنده بسيار ماهرانه توهماتي را به تصوير كشيد تا خواننده را به چالش بكشد و به انديشه وا دارد و خواننده از خود بپرسد اين تناقض گوييها چيست ؟ اين توهم از كجا نشأت مي گيرد؟ چه خبر هست ؟اين معلولها چيست؟ سوالهايي براي خواننده ايجاد ميشود كه علت چيست ؟ احساس تكليف ميكند و دوست دارد پيگير شود كه علتها را در كجا و چگونه پيدا كند ؟ حتي اگر بتواند در خارج از كتاب جستجو خواهد كرد .اين گونه نوشتن به تازه گي ميزند.الگويي است براي داستان نوشتن. داستاني كه يك خطي نيست درعين اينكه روايتها يكدست و در راستاي پيرنگ داستان نبوده، به ساختار داستان ضربه نمي زند. اين داستان در درون خود آگاهي دارد. بايد موشكافانه برخورد كرد. به درون داستان رسوخ كرد. كنكاش كرد. داستان را عميق خواند و چند باره...
مهدی ریحانی:
درکتاب همواره با ترس ،دلهره وکابوسهای متعددی روبروهستیم چه در خواب، چه دربیداری.و حتی انگارراوی دربیداری خود بیشتردرعذاب هست و با کابوس های وحشتناکتری روبروست تا دربیداری.
مانیا ثنائی:
از خواندن کتاب لذتی بردم که آمیخته به درد ورنج بود و در تمام مدت با خود می گفتم نویسنده درهنگام نوشتن آن حتما رنج زیادی را متحمل شده است .اما باید بگویم برخی تکه های کتاب در فضای بیداری بیمارستان که تکرار می شد ،خواننده را خیلی خسته می کرد وخسته کننده بود.
ربابه کریمی:
معمولا در اکثر رمان ها ما با فصل بندی ها وفاصله هایی مواجه هستیم که نویسنده یک استراحتی به خواننده می دهد. ولی دراین کتاب انگارنویسنده نخواسته این فاصله وفصل وبندی ها را به طور مشخص بگذارد .ولی دقیقا 131 فاصلۀ کوچک یکی ودوخطی می توان درکتاب دید که بعد از آنها داستان به فاز دیگری می رود وفضای داستان عوض می شود.
فاطمه رحمتی:
کتابی است که بسیاری ازمولفه های مدرن را می توان درآن دید .کتاب دارای لایه های متعددی است و خوانندۀ آن نه تنها نباید منفعل باشد، بلکه خودش باید درپیشبرد قصه وروایت مشارکت وسهم زیادی داشته باشد. ولی این راوی که به زمان گذشته فلاش بک می زند مثلا درجوانی یا درزمان کودکی ونوجوانی من انتظارداشتم تصاویری که به طورپراکنده روایت می کند متفاوت ازهم باشند.
دراین مراسم زهره اسد پور، مهدی رضازاده، سیامک یحیی زاده و محسن امجدیان وغیرو...نیز در مورد کتاب به بیان نقطه نظراتی پرداختند.